برایت آرزو میکنم...
به هر سویی که مینگرم تو هستی و تو
تو هستی و تمام تو و او و دیگری
غم تو از درد جانم، بیشتر سینهام را میشکافد و قلبم را به دار میکشد!
برایت از صمیم جانم از آن برآورنده نیاز و دعا از آن یکتای بینیاز دارا ،آرزو میکنم
آرزو میکنم که سر معصومیت و کودکیات را بر روی پای مادری دلسوز بگذاری و در آغوش پدری مهربان به خواب روی!
برایت آرزو میکنم سرت را روی بالشتی نرم بگذاری و پاهایت را روی فرش خانهات دراز کنی!
آرزو میکنم زیر گرمای جانکاه خورشید، تو در خنکای مهر خانوادهات بنشینی و کودکیات را در کوچههای بازی و خنده، بزرگ شوی!
برایت آرزو میکنم دست مهر بر سرت فرود آید و صدای آرام مهربانی را به گوش بشنوی! تنت در سایه سلامت باشد و جانت رها از هر ستمی!
آرزو میکنم بتوانی آرزوهایت را روی هر دیواری بنویسی و نقاشیاش را رنگارنگ بکشی و تصویرش را در روشنای بزرگیات، نمایان سازی!
برایت آرزو میکنم بهترین کارها را پیشه کنی، آن گونه که دوست داری و ساعاتی را در فراغ و آسایش کنار عزیزانت به شادی، به سلامت و به آرزو و دعا، سپری سازی!
آرزو میکنم، رنج و درد رهایت کنند و سلامتی تو را در بغل گیرد و تو شادی را فریاد کنی!
آرزو میکنم بهترین پدر و مادر را داشتهباشی و دوستداشتنیترین فرزند را در آغوش گیری و رویاهای زیبای ناتمامت را به عزیزترین پاره وجودت بسپاری!
تو، شایستهی بهترینها هستی! تو را نباید غبار خیابانّها و دود دم رنجها، سیاه کند!
برایت آرزو میکنم بتوانی آرزو را زمزمه کنی!
برایت آرزو میکنم که بهترین لحظهها را به زیباترین شکل ستارهبارانش، حس کنی و لمس نمایی!
آرزو میکنم دستانت به سوی خورشید بلند شود و از آسمان شب، تمام ستارههایش را بچینی!
آرزو میکنم چشمانت به مهتاب، در خواب شود و با رویاهای سپیدت، بیدار!
تو از جنس خورشیدی، به رنگ آبی دریا، به نزدیکی، هوا و به ملایمی، نسیم! تو را هیچ غباری نباید دور زند و هیچ سیاهی نباید محاصره نماید!
برایت چراغی از روشنی، پیغامبری از نور و شچاعتی از دریا آرزو میکنم!
دلم میخواهد جیبهایت به اندازه قناعت و خرسندی، لبریز باشد تا هیچ فقر و نداری تو را آزرده نسازد!
برایت هفت آسمان و هزاران زمین، خدا آرزو میکنم تا از هر دری که خسته شدی، در افقی نزدیکتر از زمین و آسمان، خدا را ببینی و سرشار شوی! خدا را ببینی و آزاد شوی!
برایت آرزو میکنم نان خالیات را با چنان هوسی بخوری که در خیال هیچ مرغ و گوشت بریانی، اشک نریزی!
آرزو میکنم پاهایت آن قدر محکم و استوار باشد که تمام فراز و نشیبها، تمام کوه و دشتّها، تمام درهها و سنگها را به تگ بپیمایی و چین بر ابرو نیاوری!
برایت آرزو میکنم در میان تمام تنهاییهات، دلت جمع خدا باشد و سرت پر از همهمه آرزوهایی که دست به دامن تو، فریاد میزنند!
برایت آرزو میکنم که در میان این همه سیاهی و غبار، تو روشنایی را بیابی و از کنار غبارها به سلامت به نور آویزان گردی!
برایت آرزو میکنم که دوستت بدارند و در کنج دلهای آبی رودخانهها بنشینی! از تو هر مردابی به دور! بر تو هر بیابان شنی، نابود!
آرزو میکنم که بدانی، آرزوها پایانی ندارند و تو میتوانی همه را در قلبت، جای دهی و به دست آری! کافی است آنها را روی دیوار قلبت بنویسی، تمام آنها از آن تو خواهندبود!
ما خواهیم رفت و این دنیا با تمام آرزوهایش خواهدماند. هر چه را که میخواهی، به دور از ستم و ناجوانمردی، به دور از حرص و طمع، به دور از سیاهی و گناه، بردار و با خود ببر! آنها را درون سینهات ضبط کن و ببر!
شب آن گرسنه و شب آن سیر هر دو میگذرد. آن یکی در غقلت و این یکی در آرزو!
برایت آرزو میکنم که آرزوی دیگران را آرزو کنی! قلبت برای صدای کودک همسایه بلرزد و پایت برای برآوردن نیاز دیگری، قدم بردارد. دستانت به التماس دستی، دراز شود و با خنده دیگری، شاد شوی!
تو برتر از آنی که فقط خود باشی
برایت آرزوی دیگران را آرزومندم